از تو هم فرار نمیشود
به چیزی جز خودت
تو که مقدس دست بالایی
ازین ابرها که گاه ترانه و گاه شعر میشوند
به پسزمینهی شال آبیات
و گاه باران روی گونههات اگر
به میز دایرهای مرگ به اسم تناسخ نگاه نکنی
و من که تازه یاد این واژه افتادهام
تمام شهر مردگان را بسیج میکنم
تا .* تو تمام من و من که هیچ*
کم آوردنم را با دوستت دارم هم جبران نمیشود
هنوز در سربازی مرد نشده ام
و لال به واژههای تو و چشمان تو ام
من که انگشتهام خواب میرود
وقتی به نوشتن اسم تو عادت نکردهاند و آرزو هستند
در چند قرار بی سه نقطه با دستانت
اصلا باید این شعر بلندتر باشد
اما از نبودنت آرزوهام را هم شمردهام
که نیستنت، نبودن به حال نیست
تو خود نیستن شدهای
.
و و و و تو نیامدی
*توی زبونم نچرخید اما یوقتایی میگیم تو تمام منی و من هیچ. اما اگه تناسخ تو باشم، به تو رسیده اممادرم قصه گوی خوبی بود
اوایل که به نوبل فکر میکردم
مدرازما - مرد آزمای
تو ,هم ,گاه ,شعر ,اسم ,تناسخ ,و و ,از تو ,تو هم ,و من ,تو تمام
درباره این سایت