محل تبلیغات شما



مادرم قصه‌‌گوی خوبی بود

به جای خواهرم می‌خواند

در فردای آیینه‌ها

وقتی که راه‌ها خواهند آمد

دختری مثل باد خواهد رقصید

با لباسی به رنگ لب‌هایش

وقتی همه چیز بوی چند برگ انجیلی می‌دهد.

از تن درختان شهر بالا می‌رود

یادی که در اشک‌های روی گونه‌هایش پیداست

و جنگل می‌شود آشیان پرندگان شهری

که در هوای شعرهای او نفس می‌کشند

از اشک‌های او مست پرواز می‌شوند

و به جوجه‌های خود خواهند آموخت

که شهر بی‌روسری روزهای سبزتری دارد

حتی وقتی پاییز

تمام صدای دختری را ببارد

که مادرش، حالا قصه‌گوی خوبی نیست

 

 

#فرزاد_خدنگ

۱۱ اسفندماه ۱۳۹۸

 #شعر #شعر_گرگان #شعرخوانی #ادبیات 

#کانال_برفکی 

@snowychannel


اوایل که به نوبل فکر می‌کردم

اوایل که به نوبل فکر می‌کردم، خودم را در این سن با کمی سیبیل و یا شاید هم عینک تصور می‌کردم که توی هال خانه‌ای نشسته که اتاق‌خوابی نیمه دارد. خانه‌ای استیجاری از یک زنِ تقریبا شصت و سه چهار ساله که شوهرش را توی یکی از لنج‌هایی که بین سال‌های ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۸ غرق شد، از دست داده.
خودم را هم لاغرتر و کشیده‌تر یا همان استخوانی‌تر از این‌چه که هستم تصور می‌کنم. شخصی که حدود ساعت دو بر‌می‌گردد توی خانه‌ی خاکی‌ رنگش، دفتر و خودکارش را بر‌می‌دارد و بدون توجه به صدای دو توپ‌چی‌ی پرتغالی یا گذشتن چند سرباز انگلیسی که بلند بلند از کوچه‌ی این روستا که نزدیک بندر دیر است، با خطی خیلی بهتر از حالا، طوری تجربه‌ی یک گالش با چکمه‌های کف زرد و بارانی‌ی تا زانو آمده‌اش توی جنگل‌های شمال را زیر باران ناگهانی اردیبهشت‌ماه می‌نویسد و خبر از گم شدن گوساله‌ و دریده شدنش را مثل آذر سال قبل زیر بارانی به مراتب کم‌تر می‌دهم که انگار کلمات مثل قطرات باران روی کاغذ و بعد عرق می‌شوند و از تنم می‌زنند بیرون تا جا خوش کنند روی زیرپوش سفیدم با چند سوراخ که موهای بدنم را نشان بیرون می‌دهد. صفحه اول که تمام شد، قبل از این‌که گالش پایش سر بخورد به سمت رودخانه‌ای و آب را ببیند و یاد همان لوتکای نیمه‌روسی بیفتد که پدرش را توی آن‌شب بارانی با تور ماهیگیری تنها گذاشته و به دریا فکر کند، پنکه پارس خزر پره آبی را می‌زنم تا رو به دریا عرقم را که از بناگوش سریده روی گردنم خفه کند و ادامه‌ی بادش را بیرون بزند سمت پنجره‌ای که اوایل آمدنم، قول داده بودم، حداقل روزی یک ساعت دریای در امتداد توپ‌بازی‌ی بچه‌های سوخته و سبزه را از آن ببینم، این دیدن دریا، جدای از آن دریا دیدنی بود که ده تا دوازده هرشب، در دیدنم ساحل شنی و آسمان کنارش را به هم می‌رساند. اما حالا که دارم به تو فکر می‌کنم، روی مبل نشسته‌ام، بلند می‌شوم، پنجره را می‌بندم تا نور ۱۶ تیرماه تو نیاید و کولر قاب آبی را روشن می‌کنم تا اول صدای تایر بازی بچه‌ها، بعد صدای پیرزن صاحب‌خانه و بعد این عرق‌های روی تنم خفه شوند تا نه به تو توی این وضعیت گرگان فکر کنم و نه به آن اوایل که به نوبل فکر می‌کردم.

۱۶تیر۱۳۹۸-گرگان
چون هنوز دارم به تو فکر می‌کنم، ادامه داره. #داستان_گلستان
#داستان #ادبیات #گرگان #نوبل #نوبل_ادبیات #جایزه_نوبل
#بندر_دیر #گالش #پنکه #لنج #لوتکا #چکمه #پارس_خزر
#استاکیسم
#کانالا_برفکی
#فرزاد__خدنگ #فرزاد_خدنگ


به مدرازما بگویید
روی تلار نشسته‌ام هنوز
مادرم امشب مرا دعا کرد که خوابم نبرد
این روزها خواب خشکی می‌بینم
که دستانم را می‌کشد
و گریه‌هایی که جوی آب شور تا تو.
از خانه خودشان برمی‌گردم
روانی و تا درخت گزی که عاشق تو وقت باد و جوی آب می‌شود
رد شده‌ام
رد شدنی خشک
که جوی آب ندارد وُ
درخت مجنون شده است، نمک به زخم تبر پاشیده
که شبیه چشمان تو‌ست، شبیه لرزان موهای بلند دار بودی.
کجا قرارمان این‌گونه بود
که چشم‌هایت را روی درخت جا بگذاری
که پشت سرت را نگاه نکنی
که رفتنت را.
ناسلامتی اردیبهشت 1397 است
باران باران تا خانه خودتان از همین شب که زیر تلار خوابیده
از همین دو چشم شور تا همان دو چشم خواب آسوده
از کنار همین صداهای خشک
تا گلوهای ضجه زن خشک
که خشکی را به لب صدا زده‌اند
و دعا را به لب
و درختان خوابم را پیر
مدرازما را پیر
پدرم را.
قول می‌دهم امشب خوابم نبرد
و خوابت را نبینم
مدرازما زیر تلار خوابیده
و ماه دارد به تو فکر می‌کند.
کاش پلنگی بود و از روی تلار می‌پرید
ماه را می‌گرفت و بعد
مادرم دیگر بخوابد و بعد
شب ابری باشد و بعد
خواب تو را ببینیم
بدون اینکه تلار بلرزد
فانوس بمیرد و بعد
شوکایی که در این نزدیکی بود رم کند و بعد
تو از خواب بیدار بشوی.
و تو ای پریشان موی بلند دار تا نیمه روی
بشوی.

#فرزاد_خدنگ
#کانال_برفکی


چقدر شبیه وضعیتی در پاییزی
چقدر فراموشی تو
میان این همه فراموشی
به مستی میمانی بیشتر تا اشک
که این روزها گرگان را ول نمی‌کند
از کاخ گرفته تا ویلاشهر
که چکه چکه از سقف هر خانه‌ای
شبیه یک وضعیت بارانی
در یک سه‌راه که شبیه استاندارد است
اما کجاست استاندارد که ته کشیده در سرباز و ماشه نه
خورشت می‌شود از چکیده
ماست بود که چکیده شد
روی صورت زندانی
سفید و بی گناه
آلوده
شبیه بک وضعیت سفیدی
با آواز و رقص
با بوق مکرر یک مستِ چکیده شده در متن
مثل یک وضعیت سرفه آلود
و خس خس سینه های یک سرباز
سرفه و اولین شلیک به دژبان
دیدی افتادی
پرنده بودی
مثل یک وضعیت پروازی
که دووور خاموشی
شبیه لالایی، برج میلاد
پر از چراغ خواب و روز زمین گرد خاموش
شبیه وضعیت خوابی
مثل چشم‌ها بسته
و فکرهایم به تو پران پران پرنده


#فرزاد_خدنگ
#کانال_برفکی
@snowychannel
۸فروردین ۱۳۹۷
۳:۳۶نیمه شب


ماه را از آینه‌های جیبی‌تان در بیاورید
بپاشید خودش را روی ورق‌های کتابم
و نورش را روی چندلاخ موی بیرون زده‌ی بی‌بی‌های پیک پاسور
که تیره‌ترند به شب
و باز از شب فرار کنید به خواب
مثل خودتان، پدرتان، مادرتان که خواب را یادتان داد که آرام باشید که در سایه شب فقط باد لای شاخه‌هاست
و از خواب فرار کنید به تنتان
به دست‌های نداشته در روز و چشم های نداشته در شبتان
و شبتان که خود شمایید، تنهاست
تنهاتر از حرف نزدن من
و نیامدن او که تُوی دوردست است
و من که نزدیک شبم در خودم و شب می‌زاید دوری‌ام از خانه
هرچند چندبار خانه در را بغل بگیرم
باز هم لالایی نمی‌خواند زنگش در گوشم
و هیچ صدایی نیست که بماند نیس که بماند نی که بماند ن که بماند، خودش را حذف میکند
صداها زودتر می‌روند مثل بادی که میرود
و درخت را با موهای تو اشتباه گرفته
و اصلا بعید نیست کم بیاورم*
و فرار کنم از تو به لای ورق ها
و سرباز باشم
و بایستم به انتظار موهای شبیه شبِ تو
کنار همین درخت‌ها که کلاهم را از سرم برمیدارند تا موهایم شوند و تنها نباشند
و تنهایی را درخت‌ها بهتر می‌فهمند
وقتی تنهاتر را ببینند و نای رفتن ندارند
نای خوابیدن را بیشتر نداشته باشند
و از تو تا همین چند درخت هم راه خشک است
و باد راه را تر نمی‌کند
و این یک باگ بود
و و و و و تو که نیامدی

#فرزاد_خدنگ
#کانال_برفکی
#سربازی


از تو هم فرار نمیشود
به چیزی جز خودت
تو که مقدس دست بالایی
ازین ابرها که گاه ترانه و گاه شعر می‌شوند
به پس‌زمینه‌ی شال آبی‌ات
و گاه باران روی گونه‌هات اگر
به میز دایره‌ای مرگ به اسم تناسخ نگاه نکنی
و من که تازه یاد این واژه افتاده‌ام
تمام شهر مردگان را بسیج میکنم
تا .* تو تمام من و من که هیچ*
کم آوردنم را با دوستت دارم هم جبران نمیشود
هنوز در سربازی مرد نشده ام
و لال به واژه‌های تو و چشمان تو ام
من که انگشتهام خواب میرود
وقتی به نوشتن اسم تو عادت نکرده‌اند و آرزو هستند
در چند قرار بی سه نقطه با دستانت
اصلا باید این شعر بلندتر باشد
اما از نبودنت آرزوهام را هم شمرده‌ام
که نیستنت، نبودن به حال نیست
تو خود نیستن شده‌ای
.
و و و و تو نیامدی


*توی زبونم نچرخید اما یوقتایی میگیم تو تمام منی و من هیچ. اما اگه تناسخ تو باشم، به تو رسیده ام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عربی زبان قرآن