محل تبلیغات شما
ماه را از آینه‌های جیبی‌تان در بیاورید
بپاشید خودش را روی ورق‌های کتابم
و نورش را روی چندلاخ موی بیرون زده‌ی بی‌بی‌های پیک پاسور
که تیره‌ترند به شب
و باز از شب فرار کنید به خواب
مثل خودتان، پدرتان، مادرتان که خواب را یادتان داد که آرام باشید که در سایه شب فقط باد لای شاخه‌هاست
و از خواب فرار کنید به تنتان
به دست‌های نداشته در روز و چشم های نداشته در شبتان
و شبتان که خود شمایید، تنهاست
تنهاتر از حرف نزدن من
و نیامدن او که تُوی دوردست است
و من که نزدیک شبم در خودم و شب می‌زاید دوری‌ام از خانه
هرچند چندبار خانه در را بغل بگیرم
باز هم لالایی نمی‌خواند زنگش در گوشم
و هیچ صدایی نیست که بماند نیس که بماند نی که بماند ن که بماند، خودش را حذف میکند
صداها زودتر می‌روند مثل بادی که میرود
و درخت را با موهای تو اشتباه گرفته
و اصلا بعید نیست کم بیاورم*
و فرار کنم از تو به لای ورق ها
و سرباز باشم
و بایستم به انتظار موهای شبیه شبِ تو
کنار همین درخت‌ها که کلاهم را از سرم برمیدارند تا موهایم شوند و تنها نباشند
و تنهایی را درخت‌ها بهتر می‌فهمند
وقتی تنهاتر را ببینند و نای رفتن ندارند
نای خوابیدن را بیشتر نداشته باشند
و از تو تا همین چند درخت هم راه خشک است
و باد راه را تر نمی‌کند
و این یک باگ بود
و و و و و تو که نیامدی

#فرزاد_خدنگ
#کانال_برفکی
#سربازی

مادرم قصه گوی خوبی بود

اوایل که به نوبل فکر می‌کردم

مدرازما - مرد آزمای

تو ,نداشته ,بماند ,شب ,راه ,استو ,و و ,که بماند ,تو که ,و تو ,فرار کنید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

HAKIMAN